جدول جو
جدول جو

معنی پیش اوفتادن - جستجوی لغت در جدول جو

پیش اوفتادن
(هََ مَ لَ)
رجوع به پیش افتادن شود:
هر ساعت از مژگان خود خون دلم پیش اوفتد
این راز مانده بخت بد، اینست پیش افتاد من.
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
پیش اوفتادن
پیش افتادن: هر ساعت از مژگان خود خون دلم پیش اوفتد این راز مانده بخت بداینست پیش افتاد من. (خسرو دهلوی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(هََ طْوْ)
پیش افتادن. رجوع به پیش افتادن شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
رجوع به پس افتادن شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
پیش افتاده، کنایه از قسمت و نصیب:
هر ساعت از مژگان خود، خون دلم پیش اوفتد
این راز مانده بخت بد، اینست پیش افتاد من.
امیرخسرو (از آنندراج).
تا پیش او افتد مگر اشکی ز چشم درفشان
درها ذخیره میکنم از بهر پیش افتاد را.
میر حسن (از آنندراج).
، پیشاهنگ، سرگذشت و اتفاق و حادثه وسانحه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
پیش اوفتادن. تقدم یافتن. مقدم شدن. جلو افتادن. تقدم پیدا کردن. پیشی جستن. سبقت گرفتن، تفوق یافتن. برتری یافتن، حادث شدن. روی نمودن. رخ دادن: که از آنچه نهاده باشد خبری ندهد که داند که چون ما بازگشتیم مهمات بسیار پیش افتد و تا روزگار دراز نپردازیم. (تاریخ بیهقی ص 15 چ فیاض) و بیرون این کارهای دیگر پیش افتد و همه فرایض است. (تاریخ بیهقی ص 285)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
نکو افتادن. مناسب افتادن. مطبوع افتادن. دلپسند قرار گرفتن:
من مرغ زیرکم که چنانم خوش اوفتاد
در قید او که یاد نیاید نشیمنم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ فَ)
برابر ایستادن. مقابل قرار گرفتن. در پیشگاه قرار گرفتن:
نه پیش جز خدای جهان ایستاده ام
زآن پس نه نیز هیچکسی را دوتا شدم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
پیچ افتادن در کاری، مشکلاتی در راه برآمدن آن پیش آمدن، گره خوردن. جور نشدن، (... در رسنی، یا نخی) ، گره خوردن آن. درهم شدن آن، (... در امعاء) ، پیچیدن روده ها. حرکت کردن روده ها از جای اصلی، (... در معده) ، از حال طبیعی بگشتن آن:
گر افتد بیک لقمه در روده پیچ
برآید همه عمر نادان بهیچ.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ / دِ)
سبقت گرفته. جلو افتاده. تقدم جسته، که مهم نباشد، پیش پا افتاده. مبتذل. که درخور اهمیت نبود. که آسان و سهل باشد، معلوم. روشن. که هر کس تواند دانستن
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیش افتاد
تصویر پیش افتاد
قسمت ونصیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش فتادن
تصویر پیش فتادن
پیش افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچ افتادن
تصویر پیچ افتادن
گره خوردن، جور نشدن، مشکلاتی در راه پیش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
عقب افتادن تاخیر، عود مرض در حال نقاهت نکس، افتادن بپشت و مردن غش کردن یا مردن
فرهنگ لغت هوشیار
برابر ایستادنمقابل قرار گرفتن در پیشگاه... قرار گرفتن: نه پیش جز خدای جهان ایستاده ام زان پس نه نیز هیچکسی را دو تا شدم. (ناصرخسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش افتادن
تصویر پیش افتادن
تقدم یافتن، جلو افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
سبقت گرفته جلو افتاده تقدم جسته، آنکه یا آنچه در خور اهمیت نبود مبتذل پیش پاافتاده، آنچه که هر کس بتواند بشناسد معلوم روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش افتادن
تصویر پیش افتادن
((اُ دَ))
جلو زدن، برتری یافتن
فرهنگ فارسی معین