پیش افتاده، کنایه از قسمت و نصیب: هر ساعت از مژگان خود، خون دلم پیش اوفتد این راز مانده بخت بد، اینست پیش افتاد من. امیرخسرو (از آنندراج). تا پیش او افتد مگر اشکی ز چشم درفشان درها ذخیره میکنم از بهر پیش افتاد را. میر حسن (از آنندراج). ، پیشاهنگ، سرگذشت و اتفاق و حادثه وسانحه. (ناظم الاطباء)
پیش افتاده، کنایه از قسمت و نصیب: هر ساعت از مژگان خود، خون دلم پیش اوفتد این راز مانده بخت بد، اینست پیش افتاد من. امیرخسرو (از آنندراج). تا پیش او افتد مگر اشکی ز چشم درفشان درها ذخیره میکنم از بهر پیش افتاد را. میر حسن (از آنندراج). ، پیشاهنگ، سرگذشت و اتفاق و حادثه وسانحه. (ناظم الاطباء)
پیش اوفتادن. تقدم یافتن. مقدم شدن. جلو افتادن. تقدم پیدا کردن. پیشی جستن. سبقت گرفتن، تفوق یافتن. برتری یافتن، حادث شدن. روی نمودن. رخ دادن: که از آنچه نهاده باشد خبری ندهد که داند که چون ما بازگشتیم مهمات بسیار پیش افتد و تا روزگار دراز نپردازیم. (تاریخ بیهقی ص 15 چ فیاض) و بیرون این کارهای دیگر پیش افتد و همه فرایض است. (تاریخ بیهقی ص 285)
پیش اوفتادن. تقدم یافتن. مقدم شدن. جلو افتادن. تقدم پیدا کردن. پیشی جستن. سبقت گرفتن، تفوق یافتن. برتری یافتن، حادث شدن. روی نمودن. رخ دادن: که از آنچه نهاده باشد خبری ندهد که داند که چون ما بازگشتیم مهمات بسیار پیش افتد و تا روزگار دراز نپردازیم. (تاریخ بیهقی ص 15 چ فیاض) و بیرون این کارهای دیگر پیش افتد و همه فرایض است. (تاریخ بیهقی ص 285)
پیچ افتادن در کاری، مشکلاتی در راه برآمدن آن پیش آمدن، گره خوردن. جور نشدن، (... در رسنی، یا نخی) ، گره خوردن آن. درهم شدن آن، (... در امعاء) ، پیچیدن روده ها. حرکت کردن روده ها از جای اصلی، (... در معده) ، از حال طبیعی بگشتن آن: گر افتد بیک لقمه در روده پیچ برآید همه عمر نادان بهیچ. سعدی
پیچ افتادن در کاری، مشکلاتی در راه برآمدن آن پیش آمدن، گره خوردن. جور نشدن، (... در رسنی، یا نخی) ، گره خوردن آن. درهم شدن آن، (... در امعاء) ، پیچیدن روده ها. حرکت کردن روده ها از جای اصلی، (... در معده) ، از حال طبیعی بگشتن آن: گر افتد بیک لقمه در روده پیچ برآید همه عمر نادان بهیچ. سعدی